طاق ابروان
بر زیر طاق ابروان تو خورشید کدام نگاه طلوع می کند . من شبانی طولانی را سپرده ام تا گمشده خویش را در خویش جسته ام . بی گمان نمی دانی که بی تو در سالیان دور در گذر هر نگاهی تنها به روی تو اندیشیده ام . و باز می اندیشم .
مگذار مرا که دیگر مقاومت حوصله شکننده تر از آن است که پیشتر روزگار داشتم . بی حظور تو روزان من به بی قراری خشکیده های برگهایی مانند که در خزانی ناباور به رهسپاری خاک میروند .
تو را به معصومیت نگاهت قسم می دهم که باور مرا همیشه کن . من راز دار نگاه توام و تو پاسدار روح لطیف من باش ، مگذار زخم تلخ خنجر عریان کند بی قرار مرا . چرا که من از سخت راهی به سوی تو آمده ام که قدر وفا را در مصاف مرگ و زندگی آموخته ام
اگر اکنون چو طفلی زبان گشوده ام در تولد عشق تو دستهایم را بگیر که تا طلوع شقایق راهی بس دراز مانه است . .
پنجشنبه 22 مهر 1389 - 2:14:49 AM